مجموعه اشعار زینب لیموچی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

تــــــــــــــــــــــــو...

                          از کـــــدام "جـــــــــــــاده"

به قلــــــــــــــــــــــبم آمـــــدی؟!

که...

     حـــــــــــال و روزم،

                              در نـــــــبودت،

"کـویـــــــــــــــــــــــــــــری" می شــود...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۰:۲۳
زینب لیموچی

زمزمه های عاشقانه ات را در گوشم جاری کن

من همانم،

که گوش هایم...

جز صدای تو،

برای همه ناشنوا است...

.

.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۲
زینب لیموچی

مـــــرا در مــــیـــان بـــــــــــرگ ریــــــــزان پاییـــــــز تنـــــــــــها نــــــگـــــــذار...

مــــــــــــن...

در مـــیــــان "پــــــادشــاهیِ" ایـــن فـــــصل،

بـــدونِ تــــــــــو

"بــــــــردگی" می کــنم...

.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۰
زینب لیموچی

حریم نگاهت را به دور من حلقه کن...

می خواهم من فقط مالک چشمانت شوم!

می خواهم نگاهت را به قیمت خیره ماندن خریدار شوم...

دلم مالکیتت را مالک شده است...

دستانم را بگیر،

راه را به چشمانم نشان بده...

در سیاهی چشمانت مدت هاست که راه را گم کرده ام...

.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۵
زینب لیموچی

هر ثانیه که به رفتنت نزدیک تر می شوم،

طناب بغض هایم نزدیک تر می شود!

نبض بی قراری هایم تندتر می زند...

نفس هایم با التماس زندگی می دهند...

آمدنت شیرین بود،

رفتنت تلخ...

اما،

 امید آمدنت مرا زنده می کند!

به پای قرارهایمان، همان جا که عازم شدی

با غرور ایستاده ام...

عجولانه به سویم بازگرد،

 غم دوریَت ذره ذره مرا آب می کند...

.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۷
زینب لیموچی

دل به جاده میزنم...

 تا با گذر زمان،

زخم هایم را تسکین دهم،

اما چه فایده...

به کوه مینگرم،

تصویر تو بر آن نقاشی شده است...

به درخت تنومندِ کنار جاده مینگرم،

تصویر جسم تورا نمایان میکند...

به چراغ های چشمک زنِ جاده که مینگرم،

تنها نور چشمانت را به من یاد آور میشود،

که گیرایی أش مرا عاشق کرده بود...

به نوشته های جاده که مینگرم،

اسم تورا فریاد میزنند...

هرچقدر به انتهای جاده نزدیک میشوم،

ضربان قلبم تندتر میشود،

قلب من میداند...

انتهای جاده سرابی بیش نیست!

اما هنوز هم،

به امید پایان راه،

 پر از باتو بودنم...

.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۰
زینب لیموچی

خدایا...

حکمت تک درخت خشکیده ات،

در میان آن بیابان دوردست را...

منِ خسته می دانم!

نه آن رهگذر...

که تنها چوب خشکیده می بیند...

.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۲۰:۳۳
زینب لیموچی

آنقدر دوستت دارم

که دلتنگی هایم مرا به سوی خیالت رهسپار می کنند!

نیستی...

اما یاد خنده هایت بی شک،

امشب مرا دیوانه می کند...

.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۷
زینب لیموچی

عکسای نازتو امشب تا سحر بغل میگیرم،

عکساتم بامن غریبن منو از شب نمیگیرن،

چشم های من بی اراده امشبم تاصبح میباره،

ساعت رفتنت انگار واسه من آخره کاره،

بغض رفتنت دوباره منو تنها نمیذاره،

کاشکی برگردی سراغم دل من باتو بهاره،

شب رسید میون چشمات،تورو دیدن شده رویام،

ای دوای همه دردام،بی تو چه غم داره دنیام،

بیا امشب تو کنارم،تورو خواستن شده کارم،

منم اون ابر زمستون که باید آروم ببارم،

تو نبودتو عزیزم دل من چیا کشیده؟

بهتو بغضو غمو بارون نفس منو بریده...

.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۱
زینب لیموچی
صبح میشود!
چشمانت را ک باز کنی؛
قیامت میشود!
میان گرگو میش چشمانت'
و
سهم من تنها اندکی تماشاست'
تمام لذت ها را در دلم ب صلیب کشیده أم،
بیدارشو
و
صبح را از دریچه ی نگاهت ب دنیای من نیز بتابان! من همانم که:
برای لالایی های شبانه أت سال هاست ک بیداری میکشم!
بی خوابی هایم برای تو همان عبادت گمشده ای بود ک مرا ب عشقت مومن کرد!...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۳
زینب لیموچی