معادله
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۲ ب.ظ
به جرم گرفتن دست هایت،
محکوم به بی خوابی شده ام!
محکوم به بی سرانجامی...
محکوم به بی حیایی...
بر سر دوراهی ماندن و رفتن،
دل به دریا میزنم
اما...
دریا طوفانی شده است...
میان هیاهوی بی قانونی!!
خنده را بر لب هایم دوخته ام.
اما در درونم،
نبرد عقل و احساس بیداد می کند!
دل کندن از تو
سخت ترین معادله قلبم شده است!!
که معلوم و مجهولش را گم کرده ام...
فردای من...
میان گرمیِ دستانت جا مانده است!
بعد از تو...
گرمیِ هیچ دستی،
دلم را نخواهد لرزاند.
در دنیای عروسک هایم خواهم ماند
بزرگ شدنم را تنها "تو" با آمدنت خواهی دید...
حال و هوایم از دلنوشته هایم گذشته است
این روزها...
با هر خنده اجباری،
بارها سجده می کنم
تا غرور خورد شده ام را سر و سامان دهم...
۹۴/۰۴/۱۳