هر ثانیه که به رفتنت نزدیک تر می شوم،
طناب بغض هایم نزدیک تر می شود!
نبض بی قراری هایم تندتر می زند...
نفس هایم با التماس زندگی می دهند...
آمدنت شیرین بود،
رفتنت تلخ...
اما،
امید آمدنت مرا زنده می کند!
به پای قرارهایمان، همان جا که عازم شدی
با غرور ایستاده ام...
عجولانه به سویم بازگرد،
غم دوریَت ذره ذره مرا آب می کند...
.
دل به جاده میزنم...
تا با گذر زمان،
زخم هایم را تسکین دهم،
اما چه فایده...
به کوه مینگرم،
تصویر تو بر آن نقاشی شده است...
به درخت تنومندِ کنار جاده مینگرم،
تصویر جسم تورا نمایان میکند...
به چراغ های چشمک زنِ جاده که مینگرم،
تنها نور چشمانت را به من یاد آور میشود،
که گیرایی أش مرا عاشق کرده بود...
به نوشته های جاده که مینگرم،
اسم تورا فریاد میزنند...
هرچقدر به انتهای جاده نزدیک میشوم،
ضربان قلبم تندتر میشود،
قلب من میداند...
انتهای جاده سرابی بیش نیست!
اما هنوز هم،
به امید پایان راه،
پر از باتو بودنم...
.